آراد و نیکرادآراد و نیکراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه دنیای من آراد و نیکراد

حرفهای گفتنی

فرشته های نازپرورد مادر چقدر این روزها حرف برای گفتنمان زیاد است و فرصت من برای از شما نوشتن اندک... این روزها در انتظار دومین یلدای زیبای زندگی تان به سر می بریم. تا پایان پاییز راه زیادی نمانده. و برای شمردن جوجه های آخر پاییزمان و اینکه چقدر نیکی اندوخته ایم و چند کار درست را به سرانجام رسانده ایم. این روزها فضای خونه ی ما پر  از صدای غزل خوانی شما دو فرشته است . هر صبح با شادی وصف ناپذیری به زندگی صبح به خیر می گویید و روزهای زیبایتان را آغاز می کنید. و با هر نفسی که می کشید امید مرا به زندگی چند برابر میکنید.  این روزها بزرگ می شوید و هر روزتان با هزاران آموخته ی جدید از این زندگی همراه می شود.   ...
27 آذر 1392

مادرم

من بدهکار توام ای مادر همه جانی، که به من بخشیدی لحظاتی که برای امن من، جنگیدی و بدهکار توام، عمرت را روزهایی که ز من، رنجیدی اشک ها دزدیدی، و به من خندیدی من بدهکار توام ای مادر!   مادرم اسطوره ی صبر و عشق و محبته. دوستت دارم مهربانترین مادر دنیا .   ...
26 آذر 1392

پیچ گوشتی و نیکراد

  بچه ها علاقه زیادی به لوازم فنی مثل پیچ گوشتی و آچار و متر و کاتر و پیچ و ... دارن خصوصا نیکراد که اگه پیچ گوشتی دستش بیافته دیگه زمین نمیذاره ... چند روزی بود که این ابزار و از دستش پنهان کرده بودم و می گفتم آقا برده و اونها هم قبول کرده بودند تا اینکه اتفاقی تو کشوی میز پیچ گوشتی ها رو پیدا کردن اونم نه یکی پنج تا و این باعث شد که پیچ گوشتی ها رو دست بگیرن و باهاشون مثلا کابینتهای شکسته و سرسره شونو تعمیر کنن. نیکراد حدود 5 ساعت تا یک و نیم شب پیچ گوشتی ها رو تو دستش چرخوند و بعدم از ترس اینکه دوباره گمشون نکنه پیچ گوشتی به دست خوابید تو خوابم که یکی دو بار از دستش گرفتم با گریه بلند شد و دوباره پیچ گوشتی خ...
15 آذر 1392

موش کوچولوی خونه ی ما

جدیدا یه موش کوچولو تو خونه پیدا شده که همه پستونکهای بچه ها رو با دندونهاش می کنه. یکی از بچه ها پستونکها رو گاز می گرفت و می کند و من نمیدونستم کدوم یکیه تا اینکه وقتی دیدم همه پستونکها خراب شد و مجبور شدیم پستونک تازه بخریم یه تله برای موش کوچولو گذاشتم و پیداش کردم ... دو تا پستونک با رنگهای مختلف خریدم و پستونکهای تازه رو به نام زدم و برای هر کدوم یکی رو معلوم کردم که این مال تو و اون یکی مال داداشی ... فکر می کنید موش کوچولو کدوم یکی بود؟ بله آقا نیکراد.  تازه بعد از خراب کردن پستونک جدیدش دوباره پستونک داداشی اش رو میخواست که یه دعوای حسابی هم سر این موضوع با هم کردن و آخرش نتیجه این شد که  آقا آراد ، برای یک س...
15 آذر 1392

اولین برف

امروز 14 آذر 92  اولین برف زمستانی می باره ... هوا سرد شده و بچه ها برای اولین بار مفهوم برف رو از نزدیک تجربه می کنن. همیشه بارش برف حس خوبی برای من داره ... یه حس سکوت و سنگینی مبهم که آدم رو وادار به فکر می کنه همه جا رو یک سکوت عمیق میپوشونه و اگه رو برف راه بری و قدم بزنی حتی صدای نفس کشیدن خودت رو هم میشنوی و اگه یه ذره ذوق شاعری داشته باشی حتی می تونی شعر هم بگی... من کلا همه ی فصلهای خدا رو دوست دارم . هر کدوم یه قشنگی خاص داره که برام  قابل احترامه. هنوز پاییز تموم نشده زمستون هم از راه رسید و دو ماه دیگه باید منتظر بهار بمونیم. این روزهای ما خیلی سریع میگذره . یه جوری که بچه ها نمیذارن فاصله ی بین شب و روز رو ...
15 آذر 1392

وقتی پدر شدی

با هرچه عشق نام تو را می توان نوشت با هر چه رود راه تو را می توان سرود بیم از حصار نیست ... که هر قفل کهنه را با دست های روشن تو می توان گشود.             در تمام زندگی ام ، همیشه کسی بوده که برایم مقدس و قابل پرستش باشه...البته فکر می کنم در زندگی همه ی آدمها این فرد وجود داره ، چه خیالی و چه واقعی... این که فردی بزرگ باشه و دست نیافتنی و تمام آرزوهای آدم  رو برآورده کنه .. در تمام کودکیهایم این فرد، پدرم بوده... کسی که پشت هر در بسته ای بوده و با قدرتی که از نظر من خیلی زیاد و نا محدود بوده ، توانایی حل همه ی چیزهای سخت رو داشته... ...
11 آذر 1392

خوشرنگه

... فدای این شیرین زبونی هاتون بشم پسرای گلم ... الان چند وقته بچه هام رنگها رو یاد گرفتن ... چندتایی رو انگلیسی و چندتایی هم فارسی... مثل یلو... گرین ... قرمز... بلو ... و ... دیروز با خاله جون رفته بودیم براشون کفش بخریم. آراد رفت سراغ ویترین کفشهای دخترونه ... نیکرادم دنبالش همین کار و کرد. منم که دنبال یه جفت کفش خوب و استاندارد و البته مورد پسند خودم بودم... و نزدیک نیم ساعت بود ویترین و زیر و رو میکردم تا اینکه آراد یه کفش سبز رو دستش گرفت و آورد نشونمون داد و گفت مامان... خوشرنجه ... یعنی خوشرنگه ... منو خاله هم نمیدونستیم بخندیم یا تعجب کنیم ... که دیدم نیکرادم دنبال اون همه ی کفشهای صورتی رو برمیداره میاره و نشونم نمیده...
11 آذر 1392

روز خودم

... روز تولد چیه؟ یه یادبود؟ یه تاریخ خیلی خاص؟ روزی که به هم تبریک بگیم؟ روزی که به دنیا اومدیم چرا اینقدر برامون باارزشه؟ فقط برای خودمون. همیشه روی روز تولدم یه تعصب خاص دارم. همیشه به روز تولدم مثل یک گنج بزرگ در زندگیم نگاه می کنم. نمیدونم برای بقیه هم همینطوریه یا نه؟ اما من حس می کنم خاص ترین روز در تقویم عمر آدمها روز تولدشونه. روز زن،  روز سالگرد ازدواج، عید یا بقیه روزها انگار مختص من نیستن و فقط این روز تولده که روز منه.فقط روز تولدمه که با هیچ کس شریک نیستم . حالا امروز، یک بار دیگه تقویم ورق خورده و روزی به اسم من در این تاریخ، ثبت شده روزی که من به دنیا اومدم . راستش نمی خوام بدونم چند ساله شدم. شاید وقت...
4 آذر 1392

سبز سبز در پاییز

امیدهای قلبم در این پست عکسهای مربوط به عاشورا رو براتون میذارم.   نذری حلیم خونه دایی رضای عزیزم ... نذرشون قبول باشه عاشق این نگاهتم عزیزم اونقدر قشنگ خیره نگاه می کنی که عاشقت می شم روز یکشنبه ششم عاشورا نذر داشتیم که به هیاتی که تو محله مون هست شیر و کیک بدیم. روز تاسوعا هم نذری حلیم هر سال خونه ی دایی رضای عزیزم برگزار میشه که برای نهار و هم زدن دیگ های بزرگ حلیم  اونجا بودیم و شب خونه خانوم جون و آقا جون ... روز عاشورا هم بابا مهدی حسابی مریض شد و ما به اتفاق عزیزجون و پدر جون برای تماشای هیات ها رفتیم... اولین بارتون بود که همچین چیزی رو میدیدی و کلی ذوق زده شده بودید ... با طبلی که براتون خریده بودی...
4 آذر 1392
1